نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی


 

1. ساختار سوء استفاده ها

اکنون به این مسئله می پردازیم که چگونه ممکن است از تاریخ سوء استفاده شود؟ در این خصوص، معمولاً مورخان خونشان به جوش می آید، اما در خشمشان، گاه از تشخیص انواع مختلف سوء استفاده و دلایل آن ناتوان می مانند (شناخت دلایل یک کردار بد اجتناب از آن را آسان تر می کند). فهرست کردن انواع مختلف سوء استفاده چه بسا مفید باشد.

2. آیا می توانیم بیش از حد تاریخ داشته باشیم؟

اولاً ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا بیش از حد تاریخ نداریم، زیرا تاریخ شناخت دست دوم از زندگی است. آیا قبل از تلاش برای فهم اینکه انسانهای دیگر چگونه زیسته اند، نباید شخص ابتدا خود زندگی را تجربه کند؟ از نیچه در باب کاربردهای تاریخ نقل قول کردم. حال اجازه دهید از وی درباره سوء استفاده های تاریخ نیز بشنویم. تحت نظام آموزشی آلمان در دهه 1870 دانش آموز باید با شناختی از فرهنگ آغاز کند،... (که) به شکل معرفت تاریخی وارد ذهن جوان می کنند، ... ذهنش را با توده عظیمی از اندیشه هایی پر می کنند که از قول دیگران است. او آرزو دارد برای خودش چیزی را تجربه کند... اما آرزویش در دریای ظاهرسازیها غرق می شود و سرگیجه می گیرد، چنین که گویی امکان دارد عالی ترین، و چشمگیرترین تجارب اعصار کهن، و بزرگ ترین اعصار را در سالهایی اندک جمع کند (Ibid, p. 67).
شاید این متخصصان تعلیم و تربیت اند و نه مورخان که باید این مسئله را حل و فصل کنند. اما خالی از فایده نیست متذکر شویم که حتی معرفت دست دوم از زندگی فاقد ارزش نیست. شاید کسی که هرگز عاشق نشده است نتواند اشعار عاشقانه را ارزیابی کند. اما این نیز صادق است که تجربه عشق با اشعار عاشقانه عمق و غنا می یابد. و درباره عواطف، تجارب و فعالیتهای دیگر نیز وضع بر همین قرار است، واژگان صرفاً زندگی را منعکس نمی سازند به ساختن آن نیز کمک می کنند.

3. آیا بهتر نیست گذشته را فراموش کنیم؟

آیا شایسته یک ملت است که بیش از حد دل نگران گذشته اش باشد؟ برای سالیان متمادی، ایرلند شمالی گرفتار راه پیمایی، تظاهرات، جنایت، کشت و کشتار و خشونت بی رحمانه ناگهانی بوده است. فشارهای سیاسی و اقتصادی با استمرار رقابتهای مذهبی وخیم تر می گردد. اگر آنها فقط می توانستند اولیور کرامول و «کینگ بیلی» (1) و قرنهای بعد از آن را فراموش کنند، توان آن را می یافتند تا قرن بیست و یکم را با دید پاک و روشن آغاز کنند. می توان گفت ایرلند بیش از حد تاریخ دارد.
و آیا این امر در مورد انگلستان صادق نیست؟ در 1945، بریتانیا از جنگی طولانی و دردناک که در آغاز امیدی به پیروزی آن نبود، پیروز بیرون آمد. این آرامش، عظیم و قابل قبول بود. اما پیامدهای آن شادی کمتر بود. از آنجا که شیوه زندگی انگلیس از تجاوز یا شکست در جنگ مصون مانده بود، عمدتاً از انعقاد ایمن بود. حکومتها و مردم موافق حفظ تسلط جهانی کهن، صنایع قدیم، و اشکال اجتماعی طبقه حاکم قدیم بودند. بسیاری از مشکلات بریتانیا در دهه 1990 از ناتوانی در فراموش کردن پیروزی دهه چهل ناشی می شود. در مقابل، ملتهای شکست خورده (آلمان غربی و ژاپن) پس از جنگ برای پشت سرنهادن گذشته ننگین، و پی افکندن شروعی تازه که به زودی موفقیتهای زیادی برای آنها به ارمغان آورد و موجب غافلگیری بریتانیا شد، هیچ فرصتی را از دست ندادند. در اینجا نیز می توان گفت که بیش از حد تاریخ داشته اند (برای اینکه انصاف را رعایت کرده باشیم باید استدلال جی. اچ. پلومب را در کتاب مرگ گذشته به یاد آوریم مبنی بر اینکه معرفت درست نسبت به تاریخ پادزهر مناسبی برای چنین رهیافتهای طلایی است. متأسفانه عموم مردم و سیاستمداران به ندرت واجد آموزشی صحیح از تاریخ اند).

4. استبداد نظریه

دوم اینکه، تاریخ را تابع یک نظریه کردن، هر چقدر آن نظریه درخشان باشد، سوء استفاده از تاریخ است. فیلسوف بزرگ آلمانی، گئورک ویلهلم فردریش هگل (1831 ـ 1770) در اینجا مقصری قابل توجه است. متفکران بسیاری کوشیده اند تا جریان تاریخ انسان را با نظریه ای فلسفی به هم آمیزند. هگل به بهترین نحو این کار را انجام داد. سوء استفاده از تاریخ بسیار فریبنده است، زیرا درخشان ترین سوء استفاده‌هاست.
چرا فلسفه هگل یک سوء استفاده است؟ دلیل نخست با آنچه در آغاز این بخش در باب ارزش ذاتی زندگی انسانی گفته شد مرتبط است. اما هگل نسبت به همه مردمان «غیر تاریخی» بی اعتناست و از میان ملتهای تاریخی «افراد جهان ـ تاریخی» را که اهدافشان همان اهداف روح خلاق است برای ستایش بر می گزیند (Hegel, 1956, pp. 59-61, 29-23). نظریه حتی بیشتر از معرفت، باید در خدمت زندگی باشد، نه اینکه مطیع آن باشد.
زندگیها تاریخ (1) را می سازند. اما اگر به تاریخ (2) بپردازیم، یعنی از تاریخ زیسته شده به تاریخ گفته شده نزدیک شویم، آیا می توان آن را بخشی از یک نظریه دانست؟ در اینجا باید دقیق باشیم. مورخان تجربی قاطع و صریحی وجود دارند که (همان طور که جی. آر. التون در تاریخ ورزی ادعا می کند) تنها به واقعیتها می پردازند و هیچ اعتنایی به نظریه ندارند. اما این امر چندان هم ساده نیست. واقعیتهای به اصطلاح تاریخی عبارت اند از آنچه مورخان بر ساخت آنها از شواهد موجود توافق می کنند؛ و در تفسیر این شواهد، اذهان آنها در رویه های غالب عمل می کند. برخی از این رویه ها مختص به مورخ فردی اند، برخی به حرفه شان یا عصرشان اختصاص دارند. حتی زبانی که مورخ برای بیان نتایجش به کار می گیرد، مانند هر زبان انسانی، انباشته از نظریه است. زیرا زبان ساخت جوامع انسانی است. بدین دلیل است که غالباً گفته می شود هر نسلی تاریخ را باید از نو بنویسد.
اما اگر ذخیره عام ما از واژگان، انباشته از نظریه است، محصول هیچ نظریه واحدی نیست. اندیشه هایی که در شیوه های تفکر و گفتار ما نهفته اند بیش از آنکه نظریه های فلسفی کاملاً بسط یافته ای باشند، ماهیت ناخودآگاه و مبهم دارند. آنها ملغمه ای متنوع از مفاهیمی اند که از منابع مختلف اخذ شده اند و بسیاری از آنها با هم ناسازگارند. از این رو، ظاهراً درست است که ما جهان را تنها به وسیله مفاهیم مان می فهمیم، اما آن مفاهیم وابسته به هیچ نظریه فراگیری نیستند. فروکاستن این ملغمه به یک نظریه، بی شک تحلیل بردن بنیه آن خواهد بود. همچنین محدودیت ایجاد کردن برای آزادی مان در به کارگیری محتویات این ملغمه (یعنی مجموعه موجود مفاهیم) خواهد بود. بنابراین، در تاریخ، همانند زندگی روزمره، احساس می کنیم که آزادیم تا به شیوه تجربی بیندیشیم، یعنی نه به طور نظری، بلکه مطابق با تجربه مان.
مورخ تجارب مربوطه را از مطالعه شواهد کسب می کند. بنابراین نتیجه، بیشتر مورخان عامل ادعا خواهند کرد که وفاداری شان نسبت به حقیقتی است که به وسیله شواهد مکشوف می گردد و نه هیچ نظریه ای در تاریخ، هر قدر آن نظریه قانع کننده باشد. مورخان مارکسیست تا حدی از این لحاظ استثناءاند. اما بیشتر آنها اگر مجبور شوند خواهند گفت که از نظریه مارکس به عنوان راهنمایی به آنچه در پی آن اند (مثلاً نزاعهای طبقاتی) و به عنوان کمکی برای فهم شواهدی که می یابند استفاده می کنند، اما انکار خواهند کرد که یافته هایشان را شکل می دهند تا با نظریه مارکسیستی سازگار گردد. تنها باید نوشته های کریستوفر هیل یا اریک هابزبوم را با دستاوردهای مورخان شوروی که تحت حکومت استالین یا برژنف بوده اند، مقایسه کنید تا صحت ادعایشان را دریابید.

5. استبداد سیاست

سوم اینکه، نباید تاریخ را تابع سیاست کرد. در اینجا نیز باید هگل را سرزنش کنیم. هگل نوشت: «دولت ایده الهی بر روی زمین است» (Hegel, 1956, p. 39). در عبارتی به یادماندنی به این بیان نزدیک می شود که هر آنچه هست حق است: «تاریخ جهان ... دادگاه جهان است». (2)
تاریخ را نباید تابع سیاست کرد؛ زیرا این دو در خدمت دو هدف کاملاً متفاوت اند، سیاست درباره توزیع قدرت درون جامعه است، تاریخ تلاشی است برای رسیدن به حقیقت درباره گذشته. قدرت و حقیقت با هم ناسازگارند. در اظهارات هگل معمولاً این دو خلط شده اند. اما در واقع بیشتر افرادی که از قدرت برخوردارند گمان می کنند که حقیقت باید به جانب آنها باشد. این امر همان قدر که در مورد سیاستمداران صادق است در مورد کشیشان، سربازان و مدیران نیز صادق است.
آنها به آسانی خودشان را متقاعد می کنند که ارتباطی ضروری بین حقیقت و قدرت وجود دارد (مثلاً، اینکه حزبمان حتماً بر حق است زیرا ما انتخابات را برده ایم). اما این خطاست. صرفاً امکان دارد حقیقت از قضا به جانب قدرت باشد یا به جانب مخالف آن. اینکه در هر موقعیت خاص، آیا حقیقت به جانب قدرت است یا نه، باید بی طرفانه داوری شود. و این داوری باید به دور از غرض باشد. این داوری را نمی توان به صاحبان قدرت واگذار کرد زیرا در این تصمیم گیری آنها نفعی آشکار دارند. بنابراین، تاریخ که به عنوان جستجوی حقیقت تعریف شد، باید از قدرت دور نگه داشته شود. و تاریخی را که به وسیله صاحبان قدرت، یا جویندگان یا دوستانشان گفته شده باید با منتها درجه تردید نگریست.
این خطر نیز مانند همه خطرها وقتی ناپیداست بزرگ ترین خطر است. قدرت نه تنها در اختیار حکومتها، کلیساها و مؤسسه هاست، بلکه در دست افکار عمومی نیز هست. نظرهای خودخواهانه نسبت به دستاوردها و پیشرفت پیروزمندانه تقریباً اجتناب ناپذیر بریتانیا به طور گسترده در انگلستان قرن نوزدهم وجود داشت؛ تاریخ ویگ (3) (مثلاً توسط مکولی) برای توجیه آن نگاشته شد. اکتشاف و امپریالیسم ارتباط با دیگر نژادها را در اواخر این قرن افزایش داد. افکار عمومی رنگ نژادپرستانه به خود گرفت و فریمن و استابز با گرایشهای نژادپرستانه دست به قلم بردند (Christopher Parker, 1990, pp. 43-5). پیروزی امریکا بر آلمان و ژاپن در جنگ جهانی دوم این اعتقاد شایع را پدید آورد که ایالات متحده امریکا متعهد به دفاع از جهان آزاد در مقابل حکومت تمامیت خواهی (4) است. این اعتقاد مرهون الطاف مورخان امریکایی بود. لیونل تریلینگ (5) در 1952 نوشت:
عقل با قدرت به گونه ای همدست شده است که شاید قبل از این هرگز در تاریخ نشده بود؛
تفسیر پترنوویک از آن چنین بود:
به استثنای فیزیک، تصور این امر دشوار است که رشته دانشگاهی دیگری بیشتر از تاریخ در طی جنگ جهانی دوم و جنگ سرد چنین با تمام وجود در این همدستی شرکت داشته باشد؛

نتیجه:

تغییر اساسی در توانایی مورخان جهت یکی شدن با صاحبان قدرت بود (Novick, 1988, pp. 301, 304).
اثبات تباهی تاریخ به وسیله قدرت در هر رژیم دیکتاتوری ـ فاشیستی ـ نازی، مارکسیست ـ لنینیستی ـ آسان، اما خسته کننده است. مهم تر این است که ببینیم چگونه در جوامع بازتر خودمان در غرب، قدرت می تواند از تاریخ سوء استفاده کند. جایی که صرف واقعیت وجود این همه آزادی، می تواند ما را نسبت به تباهیها کور کند. هرگاه که احساسات شدید ملی گرایی، نژاد پرستی یا تعصب مذهبی بر ذهن عموم مستولی شود، ملاحظه جانبداری در تواریخی که مطابق با چنین تعصباتی نگاشته شده، معمولاً به دشواری امکان پذیر است. فقط یک مثال ذکر می کنم، اما این یک مثال حاکی از تعصبی بسیار پرسابقه است.
این پیش داوری مردانه وجود دارد که زنان (الف) پست تر و (ب) در مقایسه با مردان، بی اهمیت اند. نتیجه این است که برای قرنها مورخان تقریباً زنان را نادیده گرفته اند (به جز استثناهای انگشت شماری که عمدتاً در زمره حاکمان بوده اند، مانند کلئوپاترا یا کاترین کبیر). در تلاشی بسیار طبیعی جهت تصحیح این خطا، مورخان جدید برای نوشتن تواریخ زنان کوشش کرده اند (برای مثال بنگرید به: Perrot and Duby, 1990). به رغم پاره ای نتایج خوب، این تلاش آن چنان که امید می رفت موفقیت آمیز نبوده است، به این دلیل ساده که شواهد کافی وجود ندارد. با نظر به بخش اعظم تاریخ، زنان از جایگاههای قدرت، که تا همین اواخر موضوع بیشتر گزارشها و پژوهشهای تاریخی بوده اند، به دور بوده اند. به همین دلیل، بی آنکه نیازی به ذکر دلیل دیگری باشد، چنین جانبداری ای در تاریخ به آسانی قابل تصحیح نخواهد بود.

6. خطر پیش داوری

چهارم اینکه، امکان سوء استفاده حتی از تاریخ درست و دقیق نیز وجود دارد. برای مثال، تاریخ جنگهای صلیبی (1965) (6) سه جلدی استیون رانسیمان به لحاظ فنی تاریخ خوبی است. خوب است، به این معنا که پژوهشی تمام و کمال، با بهره گیری از دامنه وسیعی از منابع، دقت وسواسی در جزئیات، توضیحات هوشمندانه از شخصیتها، کشش روایی و مانند آن ارائه می کند. با این حال، این تاریخ از منظری اروپایی نگاشته شده است ، [یعنی با خواندن آن] ولو اینکه شخص نتواند با مسیحیان همدردی کند، اما به آنها اهمیت می دهد. نمی توانم تصور کنم که این کتاب به عنوان تاریخ، برای عربهای مسلمان جاذبه داشته باشد. به همین نحو، می توان گزارشی محققانه از رایش سوم نوشت که خواننده نسبت به ضد آلمانها ابراز همدلی کند. گزارشهایی صحیح از حضور بریتانیا در هند، از انگلستان در ایرلند، از فرانسه در شمال افریقا، از امریکاییان سفید پوست در نزاع با بومیان امریکا (سرخ پوستان) برای همه، حتی افرادی که علیه این مردمان تعصب دارند، تنفر ایجاد خواهد کرد. گزارشی درست در باب طرز دادگاه تفتیش عقاید، کلیسای کاتولیک را محبوب نمی کند. خوشبختانه روابط فعلی این گروهها (مثلاً لهستانیها، آلمانیها، انگلیسیها و هندیها) اصلاً بد نیست. آیا بدین خاطر است که بیشتر مردم تاریخ نخوانده اند یا حداقل آنچه را خوانده اند نادیده می گیرند؟ من این گونه تصور می کنم. با این حال، اگر این آثار به لحاظ فنی، آثار تاریخی درستی اند، خطا چیست؟ چرا من آنها را تحت عنوان سوء استفاده از تاریخ ذکر می کنم؟ به نظر می رسد آنها رضایت کامل ایجاد نمی کنند. آیا هر اندازه تاریخ به لحاظ فنی درست باشد، باید در خواننده پیش داوری ای عمیق، له یا علیه گروه یا ملتی خاص ایجاد کند؟ از سوی دیگر، آیا بدون تخطی از حقیقت، می توان از این امر اجتناب کرد؟

7. تاریخ بد

پنجم و آخر اینکه، هر تاریخی که تاریخ بد است، یعنی هر تاریخی که به نحوی از انحاء معیارهای پژوهشی صحیح تاریخی را برآورده نسازد، سوء استفاده ای از تاریخ به شمار می آید؛ همان طور که ضرب سکه ای تقلبی سوء استفاده از پول است. این امر تنها تقلب و فریب نیست. قانون پول گرشام (7) در اینجا اجرا می گردد. وقتی معیارها پایین کشیده شود، بد خوب را می راند. در اینجا سه خطای اساسی را که بایست به هر وسیله ای از آن دوری کرد متذکر می شوم؛ 1) تاریخ را تابع هر نظریه غیرتاریخی یا ایدئولوژی کردن، خواه دینی، اقتصادی، فلسفی، جامعه شناسی و یا سیاسی؛ 2) عدم توجه به وسعت پژوهش (یعنی، به حساب نیاوردن همه ملاحظات) و ادا نکردن حق همه آنچه را که به این پژوهش مربوط است؛ 3) نادیده گرفتن شواهد یا سرپوش گذاشتن روی آنها. این خطای آجر جرمی است که همه انواع حکومت مرتکب آن می شوند. اینکه برخی مورخان حتی در بازترین جوامع چشم بر قبح این جرم می بندند مایه تأسف است. نوویک از مورخان امریکایی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم چنین گزارش می دهد:
دستیابی خاص به مواد (حکومتی) که در دسترس دیگران نبود، غالباً شامل حال کسانی می شد که با آدمهای متنفذ ارتباط داشتند و در استفاده محتاطانه از داده های مورد بحث، امکان اعتماد بر آنها وجود داشت (Novick, 1988, p. 305, n. 42).
برای آنکه متوجه نسبتها بشوید، فقط تصورش را بکنید که سخن از دولتی کمونیست در میان است نه ایالات متحده امریکا. وضعیت در بریتانیا از این هم بدتر است. بسیاری هنوز تلاشهای بی ثمر حکومت بریتانیا را در 7 ـ 1985 برای توقیف کردن انتشار جهانی کتاب جاسوس گیر نوشته پتر رایت به خاطر دارند.

پی نوشت ها :

1. King Billy
2. اصل عبارت [به آلمانی] یا ابهت تر است:
"Die Weltgeschichte ist das Weltgericht". Hegel, 1967, p. 216. in: (The philosophy of Right, para. 340). l
3. Whig؛ در اصل نام حزب اصلاح طلب انگلستان که در نیمه دوم سده هفدهم ایجاد شد و از قدرت پارلمان در برابر اختیارات پادشاه دفاع می کرد. پس از تحولات مهم در سال 1832، این حزب به حزب لیبرال مبدل گشت، ولی نام «ویگ» همچنان در مقام اشاره به اعضای این گروه که در صف مخالف محافظه کاران بودند، به کار می رفت.
4. Totalitarianism
5. Lionel Trilling
6. مشخصات کتاب شناختی ترجمه این اثر، چنین است: رانسیمان، استیون، تاریخ جنگهای صلیبی، ترجمه منوچهر کاشف، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1360.
7. Gresham's Law؛ یک قانون اقتصادی که می گوید: «پول بد پول خوب را از میدان بیرون می کند»، یعنی اگر سکه ای از سکه بیفتد، مردم تمایل پیدا می کنند که سکه های قدیمی را از گردش خارج کنند تا مازاد ارزش آنها را به صورت فلز بر ارزش آنها به صورت پول تحقق بخشند.

منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.